مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم..

ساخت وبلاگ
بیست و هفت اسفند ۹۷مطلبی نوشته بودم با عنوان بی‌عشقی نداشتن تلخی‌ست. روزهای تلخ و سیاه که حتی با شروع نود و هشت هی تلخ‌تر شد و منو افسرده کرد و من فکر می‌کردم هیچوقت هیچ چیز زندگی من درست نمیشه. فکر م مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.....ادامه مطلب
ما را در سایت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divaanedel بازدید : 151 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 11:00

به سختی نفس می‌کشم...سرم گیج میره و برای چند ثانیه چشم‌هام سیاهی رفت. تپش قلب گرفتم و باز طبق معمول همیشه سایه‌ی مرگ افتاد روی جسم نزار من. دستمو گذاشتم روی قلبم و همون‌جور که تو گفته بودی پاهامو گرفت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.....ادامه مطلب
ما را در سایت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divaanedel بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 11:00

خسته، دل‌گیر شاید هم عصبانی...نمی‌دونم خشونت من چه شکلیه...هیچ‌وقت نفهمیدم. شاید الآن این حالی که دارم نتیجه‌ی خشم  نهفته‌ی خودمه. برای همینه که می‌گم شاید عصبانی. نمی‌‌دونم. انگار هیچ چیز نمی‌دونم. م مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.....ادامه مطلب
ما را در سایت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divaanedel بازدید : 106 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 11:00

مدت‌هاست خودم را توی آینه‌ی اتاقم نگاه نکرده‌ام. اندوه را ندیده‌ام. غم را. دل‌زده‌ام. لمس و بی‌حس شده‌ام و کما فی‌السابق دلم می‌خواهد نیست شوم. همه چیز آزارم می‌دهد. به سادگی. به راحتی اشک‌هایم می‌ریز مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.....ادامه مطلب
ما را در سایت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divaanedel بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 11:00

حس می‌کنم در غم حل شده‌ام. انگار دیگر این غم، چیزی نیست که جوانه می‌زند، رشد می‌کند و گل می‌دهد. انگار دیگر هیچ نیست، هیچ چیز جز تصاویر ابلهانه‌ای از مجموعه‌ای از کلماتی که نمی‌توانی بنویسی. نمی‌توانم مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.....ادامه مطلب
ما را در سایت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divaanedel بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 11:00

به سان آدمک برفی از تب خورشید/ چگونه آب شده می‌روم ز دست ببین...همین...دارم از دست می‌رم. دلم خواست تمامی کلمه‌هایی که توی ذهنم می‌چرخند بیارم روی کاغذ. دلم خواست خالی بشه مغزم از این‌همه کلمه‌ی پوچ ب مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.....ادامه مطلب
ما را در سایت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divaanedel بازدید : 349 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 11:00

پناهگاه من تویی؟ تو تکیه‌گاه منی؟ من خسته و آزرده‌ام...خسته از اینکه انقدر این جمله رو تکرار کرده‌م...خسته از اینکه بهم حس عذاب وجدان می‌ده. حس اینکه من بدم، من اخم، من دوست بدی‌ام. خسته شدم. واقعاً خسته...حتی دارم فکر می‌کنم کاش حالا هم سرم شلوغ بود و باز هم فکرم مشغول می‌بود. ناراحتم می‌کنی خانم زیبا....

مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.....
ما را در سایت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divaanedel بازدید : 157 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:18

پناه‌گاه من این‌جاست...تکیه‌گاه من کلمات‌اند...نشسته‌م و دارم وبلاگم رومی‌خوندم..که ببینم پارسال این موقع چه حالی داشتم و چقدر خوبه که کلمات هستند...چقدر خوبه که می‌توانم بنویسم و کاش این رشته رو قطع نکنم...به نظرم بهتره پرقدرت ادامه بدم و ازحال این روزهام بیشتر بنویسم، انقدر همه چیز رو در خودم حبس نکنم و خودم رو موظف بدونم که حالم خوب باشه...باید بگم که وصال ارتباط مستقیمی با رفع غم ندارد، و واقعاً ندارد، پس انقدر خودت رو اذیت نکن زهرای قشنگ.

شب میام می‌نویسم چرا عصبانی و غمم...

مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.....
ما را در سایت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divaanedel بازدید : 164 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:18

بیست‌وپنج دقیقه است که نشسته‌ام کف اتاق و به عکس‌هایمان خیره‌ام. به اینکه چقدر چشم‌ها وقتی شادند زیباترند. یک چیزی توی دلم هست، کیفیتی‌ست که مرا می‌سوزاند. چیزی هست که دلم می‌خواهد فریادش بزنم. دوست د مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.....ادامه مطلب
ما را در سایت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divaanedel بازدید : 142 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:18

نمی‌دونم تا کی می‌خوام ناراحت باشم، هیچ‌وقت به این شدت حس نکرده بودم حساسیتم رو به همه چیز. که با هر اتفاق کوچکی من چشم‌هام پر از اشک بشه و بعد با خودم فکر کنم که چقدر ضعیفم و بعد از ضعف خودم بدم بیاد مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.....ادامه مطلب
ما را در سایت مرا به بازی‌ات راهی بده، من خوب می‌بازم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divaanedel بازدید : 127 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 2:18